زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با برادر در خروج از کربلا
بستهام بارِ سفـر را پس خداحافظ حسین میبرند این خون جگر را پس خداحافظ حسین در دو زانـویم نمـانـده قـوّتـی، دلـواپـسم میکِشم دردِ کمر را پس خداحافظ حسین کو علمداری که زانو را رکابم مینمود؟ داده ام از کف، قمر را پس خداحافظ حسین بعدِ تو یک نیمهجانی در گلویم مانده است میبرند این محتضر را پس خداحافظ حسین زینب و نامحرمان؟ اصلاً چطوری ممکن است یک نظر کن همسفر را پس خداحافظ حسین چون پرستو میروم زخمی ز کعبِ نیزهها دادهای نا بال و پر را پس خداحافظ حسین اوّلین بار است از مرکـب تمـاشا میکنم بر رویِ سرنیزه، سر را پس خداحافظ حسین میروم تا شهرِ کوفه با زبانی چون علی زنده گردانم پدر را پس خداحافظ حسین کاش می دادند اجازه سایه سازم بر تنت میچشی هُرمِ شرر را پس خدا حافظ حسین |